کد مطلب:225200 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:224

امر کردن مأمون بذکر فضایل علی بن أبیطالب و براءت از معاویة بن أبی سفیان
در أخبار الدول قرمانی و بعضی كتب دیگر مسطور است كه: مأمون در آن اقداماتی كه در ولایتعهد حضرت امام رضا علیه السلام نمود او را بفرط تشیع نسبت همی كردند چه مأمون مردی فاضل و عالم و ادیب و اریب و دقیق بود و به یك اندازه كاملی مردم را می شناخت و به زیارت حضرت كاظم علیه السلام نائل شده بود، و از این پیش مذكور شد كه گفت: من تشیع را از پدرم هارون نسبت به حضرت كاظم علیه السلام بیاموختم، و در آغاز كار خلافت خود و رفتار با امام رضا علیه السلام پاره ی اقدامات او در خدمت آن حضرت و شیاع فضایل و مفاخر آن حضرت خیلی محل تمجید بود.

قرمانی می گوید: در سال دویست و یكم هجری مأمون فرمان كرد تا منادی ندا نماید كه: بری ء الذمه هستیم از كسی كه معاویه را به خیر و خوبی یاد نماید و اینكه أفضل خلق خدا بعد از رسول خدای صلی الله علیه و آله علی بن أبی طالب كرم الله وجهه است قرمانی می گوید: بواسطه افراطی كه مأمون در تشیع داشت او را بر آن داشت كه علی بن موسی الرضا یكتن از أئمه هدی سلام الله علیهم را ولایت عهد دهد.

در كشف الغمه و أخبار الدول و غیرهما مسطور است كه: مأمون فرمان كرد در تمام ولایت بنام مبارك آن حضرت خطبه راندند، و به خطبه عبدالجبار بن سعید در مدینه طیبه در همان سال و توقیر مأمون نسبت به آن حضرت اشارت می نماید، و صاحب ریاض الشهاده نیز در حق مأمون به افراط در تشیع اشارت می كند و از فضل و كمال و علم و دانش وی باز می گوید.

در عیون أخبار و بحارالأنوار و بعضی كتب دیگر نوشته اند: مأمون بسی اظهار تشیع می نمود و چون خودش از جمله فضلا و علما بود، مكرر در مسئله امامت با علمای سنت مناظره می نمود و با اقامت أدله و براهین اثبات مذهب حق و بطلان باطل را



[ صفحه 10]



می كرد از این روی او را با افراط در تشیع منسوب نمودند، از ریان بن صلت حدیث كرده اند كه مردمان از هر طبقه و هر صنف از سران سپاه و عامه خلق در بیعت با امام رضا علیه السلام فزونی از پی فزونی گرفتند، و آنانكه دوستدار این امر نبودند گفتند: این كار از تدابیر فضل بن سهل ذی الریاستین است.

این داستان به مأمون پیوست و شب هنگام مرا احضار كرد و گفت:ای ریان شنیده ام كه مردمان گویند: بیعت علی بن موسی الرضا سلام الله تعالی علیهما از تدابیر فضل بن سهل است؟ گفتم: یا أمیرالمؤمنین چنین می گویند، گفت: ویحك ای ریان آیا كسی را این یارا هست كه به قدم جسارت پیش بیاید و به خدمت خلیفه كه تمام كشور و لشكر به انقیاد و اطاعت او در آمده باشند و امر خطیر خلافت بر وی راست ایستاده باشد، آنگاه با چنین خلیفه بگوید خلافت خود را بگذار و با دیگری بسپار؟ آیا هیچ عقلی تجویر چنین امری را می نماید؟!

گفتم: لا والله ای أمیرالمؤمنین هیچكس قدرت بر چنین جسارت ندارد.

مأمون گفت: سوگند به خدای نه چنان است كه مردم گویند أما ترا بزودی از سبب كار خبر دهم، و آن وقت مأمون جهاتی را كه از این پیش در سبب احضار حضرت رضا علیه السلام بخراسان به مشورت فضل بن ربیع و تفویض امر ولایت عهد و لشكر فرستادن أمین به گرفتاری مأمون و انقلابات خراسان من جمیع الجهات و سیاه شدن دنیا در چشم مأمون و تنگی فضای عالم بر او، برای ریان شرح داد.

بعد گفت: چون سختی حال و درشتی روزگارم بر این مقام رسید هیچ وجهی را أفضل از آن ندیدم كه از گناهان خودم به حضرت خداوند عزوجل توبه نمایم و در این امور از وی استعانت و یاری خواهم و بدو پناه برم.

پس فرمان كردم تا بیت را - و اشارت به خانه نمود - پاك و پاكیزه داشتند و خود را شست و شوی دادم و دو جامه بر تن پوشیدم و چهار ركعت نماز بگذاشتم و آنچه از قرآن به خاطر داشتم تلاوت كردم و خدای را همی بخواندم و به او پناه بردم و از روی صمیم قلب و صدق نیت در حضرت احدیت پیمانی استوار بر بستم كه اگر خدای تعالی این كار را



[ صفحه 11]



یعنی خلافت را به من كشاند و مرا از شر این امور غریبه عجیبه غلیظه شدیده كفایت نماید این امر را در موضع خود قرار دهم كه خدای در آن موضع قرار داده است.

از آن پس دلم نیرو گرفت و طاهر را به محاربه ی علی بن عیسی بن ماهان فرستادم و آنچه باید بشود چنان شد و چون خداوند با آنچه من با او عهد كردم وفا كرد دوست همی دارم كه من نیز وفا به وعده و عهد خود نمایم و هیچكس را برای این امر از علی بن موسی الرضا سلام الله علیه سزاوارتر ندیدم، لاجرم امر خلافت را به او واگذار نمودم و او قبول نكرد مگر آنچه را كه می دانی یعنی قبول ولایت عهد فرمود و خلافت را پذیرفتار نگشت و این مطلب سبب نصب او به ولایت عهد گردید، من گفتم: خدای تعالی أمیرالمؤمنین را موفق گرداند.

آنگاه گفت:ای ریان «اذا كان غدا و حضر الناس فاقعد بین هؤلاء القواد و حدثهم بفضل أمیرالمؤمنین علی بن أبی طالب علیه السلام» چون بامداد شود و مردمان حاضر شوند در میان سران سپاه بنشین و ایشان را از فضایل علی بن أبی طالب علیه السلام و فزونی مناقب آن حضرت حدیث كن.

گفتم: یا أمیرالمؤمنین در فضایل أمیرالمؤمنین بهتر از آن احادیثی كه از تو شنیده ام نیكوتر نمی دانم، گفت: سبحان الله هیچكس را نمی یابم كه مرا بر این امر اعانت كند، و اینك بر آن اندیشه بر آمده ام كه مردم قم را شعار و دثار خود نمایم.

یعنی این مردم غالبا همه منافق هستند و خود را عباسی می خوانند و چون عباسیان و بنی عباس را با آن حضرت ولایت رتبت معاند و مبغض می شمارند تقیه می كنند و برای خوش آمد ایشان چنان می نمایند كه ما را با أمیرالمؤمنین و امام المتقین علی بن أبی طالب علیه السلام آشنائی و از آن بحار فضایل سبحانی و سحاب مناقب یزدانی خبری و بر آن آفتاب عالمتاب مفاخر نظری نیست از این روی كتمان معلومات خود را ناچارند.

أما مردم قم چنین نیستند و غالب ایشان شیعه خالص و ناطق بر حق و ناصر ولی مطلق هستند، پس بایستی در این مقصود كه من دارم و ذكر فضایل آن حضرت را



[ صفحه 12]



لازم می شمارم از اهل قم مدد خواهم.

بالجمله ریان می گوید: گفتم: یا أمیرالمؤمنین من از تو أخباری را كه شنیده ام حدیث نمایم؟ مأمون گفت: «نعم حدث عنی بما سمعته من الفضایل» آری از فضایل بی پایان أمیرالمؤمنین علی علیه السلام آنچه از من شنیده باشی حدیث كن.

پس برفتم و چون شب به پایان و روشنائی روز نمایان شد برفتم و در میان سرای با جماعت قواد لشكر و سران سپاه بنشستم و گفتم: حدیث كرد با من أمیرالمؤمنین یعنی مأمون از پدرش هارون از پدرانش كه رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود: «من كنت مولاه فعلی مولاه» هر كس را كه من مولای او هستم پس علی مولای او است.

راقم حروف گوید: از اینجا می رسد كه لفظ مولی بمعنی اولی بالتصرف است، چه اگر به معنی دوست بود شأن و رتبتی مخصوص نداشت كه مختار هارون و مأمون و پدران ایشان باشد، پیغمبر صلی الله علیه و آله با تمام مردم مهر و دوستی دارد و خدای در حقش می فرماید: «و ما أرسلناك الا رحمة للعالمین» بلكه با آنانكه منافق و معاند هم باشند نظر رحمت و مرحمت و عنایت و محبت دارد و اگر ایشان را تأدیب یا تنبیهی فرماید بلكه به قتل هم برساند باز از راه عنایت و پاك داشتن مرآة روح او را از زنگار معصیت و غبار غباوت است.

این نیز یك نوع غم گساری و تیمارداری است، چنانكه پدر و مادر در تأدیب فرزند عزیز جد و جهد دارند، و اینكه می فرماید: «أنا و علی أبوا هذه الامة» شامل این معنی هم هست، آیا هیچ پدر و مادری بد فرزند را می خواهد و اگر او را دملی پدید آید كه نیشتر طلبد یا شقاقلوس كه بریدن خواهد دریغ خواهند داشت و در دفع فساد و قلع ماده فاسد مسامحه خواهند كرد؟!

پس پیغمبر با همه كس دوست است و با هیچكس بلكه با دشمن خود هم دشمن نیست، چه دشمنی دشمنان از راه جهل و حمق و بلادت و بدبختی و عدم بینش است و با چنین مردم چگونه دشمن خواهد شد.

و اگر این دوستی را كه با علی اظهار می فرماید مودتی مخصوص است كه با دیگران



[ صفحه 13]



انباز نیست، پس آن حضرت را از تمام مردم ممتاز ساخته است و این چنین دوستی هم در حكم اولی بالتصرف خواهد بود، چه هیچكس در این مقام با أمیرالمؤمنین علیه السلام همراز و هم آواز نخواهد شد.

و از این جمله نیز اگر بگذریم، بقول جناب مستطاب باقیه عصر داهیه دهر عماد الاسلام مقتدی الأنام قدوة الفقهاء و المجتهدین العظام كهف الحاج و المعتمرین ناصر الاسلام و المسلمین آقای حاجی شیخ محمد مجتهد حایری دامت آیات افاضاته و ابدت علامات بركاته ولد ارجمند حضرت غوث الملة و الدین حجة الاسلام و المسلمین رئیس العلماء العاملین آقای حاجی شیخ زین العابدین لازال جالسا علی ارائك الجنان و شاربا من ماءالمعین با شخصی از علمای عرب: بسیار خوب مولی به معنی دوست است به بینیم بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله شرایط همان دوستی پیغمبر را با أمیرالمؤمنین علیه السلام به جای آوردند؟!

بالجمله در این حدیث شریف در طی این كتب مباركه بیانات مفصله شده است.

مرحوم خلد آشیان حاجی شیخ زین العابدین از فحول علمای بزرگ اسلام و در عتبات عالیات روزگار می سپردند و در اواخر عمر رئیس اسلام و مسلمین و مقتدای عموم مسلمانان و مقلد جمهور اهل اسلام بودند و شیعه اثنا عشریه به رساله فتاوی ایشان كار می كردند.

بعد از وفات ایشان چهار پسر مفاخر مخبر ایشان امروز اركان اربعه ی دین مبین و مروج احكام سید المرسلین صلوات الله علیه و علی آله اجمعین هستند، در عتبات عرش آیات دارای مساند فقاهت و اجتهاد و رشاد و سداد و ناصر دین و دولت و یاور مسلمین و ملت و محبوب القلوب عامه و مطبوع الطباع تامه می باشند، در ترویج شریعت غرا و ملت بیضا و نشر علوم دینیه و عوارف یقینیه و احكام الهیه و سنت سنیه نبویه با افكار ثاقبه و اذهان صائبه و عقول سلیمه و آراء مستقیمه جدی وافر و جهدی كافی مبذول می دارند شیدالله تعالی اركانهم و شید بهم أركان الدین و اعیان المسلمین.

در این سنوات از این أركان أربعه و اخوان چهارگانه جناب مستطاب شیخ



[ صفحه 14]



محمد حسین معروف به حاجی آقا بعد از مرحوم شیخ محمد حسن و جناب مستطاب آقای آقا شیخ علی شیخ العراقین در عتبات عرش سمات به ترویج دین و تدریس علوم دینیه و نصرت مسلمین اشتغال دارند.

و جناب مستطاب آقای حاجی شیخ محمد در دارالخلافه طهران در شمار اعاجیب روزگار و وجود مسعودش فضایل آثار و دارای علوم عدیده بعلاوه چون سالها به هندوستان و دیگر بلاد مسافرت فرموده از علوم و السنه و قوانین دول فرنگستان با اطلاع و بقوت حافظه و هوش نامدار و سماحت وجود بی اختیار مختار خلق روزگار و مفخر آل و تبار و دارای تصانیف عالیه و در مقام فقه و اجتهاد محل قبول علمای ابرار و فقهای مفاخر آثارند، سالها است كه بخت این بنده سعادت یافته و غالبا با فاضات حضور افادت دستور ایشان برخوردار هستم فی الحقیقة یكی از ذخایر نفیسه این عصر می باشند، و ایشان برحسب سن فرزند سوم مرحوم رضوان آشیان شیخ أعلی الله مقامه می باشند.

برادر اصغر ایشان كه اكبر كملین مردم دهر می باشند جناب مستطاب عبد اواه آقای حاجی شیخ عبدالله لازال عابدا لله و مطیعا فی الله و مجاهدا علی طریق الله یكی از نفایس روزگار و صاحب مجلس خاص و حلقه ی مخصوص و مروج جماعت عرفا و طبقه اهل فنای فی الله و سالك طریقت شرع مطهر و دین منور أئمه اثنی عشر و با حسن اخلاق و یمن مخبر و سخاوت طبع و طبع جواد و نشر و ارشاد و حافظه كامل و اجتهاد شامل و شرافت محضر و سماحت مخبر مشهور آفاق می باشند.

سالها است در مجاورت ایشان به لطف معاشرت و فیض محاورت و شرف صحبت ایشان با كمال خلوص ارادت قرین سعادت هستم و دوام این نعمت و ادراك خدمت این دو ضوء بهارستان فضل و فقاهت را از حضرت احدیت مسئلت می نماید - و این دعا را جبرئیل آمین كند.

از اتفاقات حسنه این است كه در این ایام شهر جمادی الاولی سنه 1333 كه مقارن عید سعید نوروز و آغاز بهار دلفروز است جناب مستطاب ملاذ الأنام قدوة



[ صفحه 15]



الفقهاء العظام آقای آقا شیخ علی شیخ العراقین برای پاره مطالب شخصیه و ملاقات این دو برادر عظیم الشأن و صله ارحام بدار الخلافه طهران ورود داده اند و مكرر به ادراك خدمت ذی افاضت ایشان برخوردار شدم.

مع الجمله ریان بن صلت گفت: حدیث كرد با من أمیرالمؤمنین از پدرش هارون از پدرانش كه رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود: «علی منی بمنزلة هارون من موسی» همان منزلتی كه هارون را با موسی است علی را با من است، و من پاره احادیث را با پاره دیگر كه نه بر وجه آن بود مخلوط و مذكور می نمودم و از حدیث خیبر و این احادیث مشهوره بیان می كردم.

مالك بن عبدالله خزاعی كه از حضار بود با من گفت: «رحم الله علیا كان رجلا صالحا» رحمت كند خدای علی را كه مردی صالح و نیكوكار بود، و از آن طرف مأمون یك نفر غلام خود را پوشیده به آن مجلس فرستاده بود تا كلمات حاضران را بشنود و خبر به مأمون گذارد، ریان می گوید: مأمون به احضار من بفرستاد چون به خدمتش حاضر شدم و مرا بدید گفت: چه بسیار حدیث روایت كنی و چه بسیار محفوظ داری.

پس از آن گفت: كلام این مرد یهودی مالك بن عبدالله در این سخن او: «رحم الله علیا كان رجلا صالحا» به من رسید سوگند به خدای اگر خدای بخواهد او را می كشم، مقصود مأمون این بود كه در این كلمه كه نسبت به آن حضرت گفت جز توهین نمی خواست، چه در حق عموم مسلمانان این كلام جریان دارد از این روی قتلش واجب است.

و نیز در بحارالأنوار از كتاب العیون و المجالس سید مرتضی أعلی الله مقامه مسطور است كه روزی مأمون در خدمت حضرت امام رضا علیه السلام عرض كرد: مرا از بزرگترین فضیلتی از فضایل أمیرالمؤمنین علیه السلام كه قرآن بر آن دلالت كند خبر ده امام رضا علیه السلام فرمود: «فضیلة فی المباهلة» یعنی فضیلت آن حضرت كه در آیه مباهله رسیده است بزرگ فضیلتی است «قال الله جل جلاله: «فمن حاجك فیه - الایة».



[ صفحه 16]



پس رسول خدای حسن و حسین علیهماالسلام را بخواند «فكانا ابنیه و دعا فاطمه علیهاالسلام فكانت فی هذا الموضع نسائه و دعا أمیرالمؤمنین علیه السلام فكان نفسه بحكم الله عزوجل فثبت انه لیس أحد من خلق است تعالی أجل من رسول الله صلی الله و أفضل فواجب أن لا یكون أحد أفضل من نفس رسول الله صلی الله علیه و آله بحكم الله عزوجل».

چون خدای تعالی به پیغمبر فرمود: پسران و زنان و نفوس خود را برای مباهله بخوان، رسول خدا حسن و حسین علیهم السلام را بخواند و ایشان دو پسر پیغمبر بودند و فاطمه علیهاالسلام را بخواند و او در این موضع نسوان آن حضرت بود و أمیرالمؤمنین را بخواند و آن حضرت نفس پیغمبر واقع شد به حكم خداوند عزوجل، و ثابت است كه در تمام آفریدگان یزدان هیچكس اجل از رسول خدای صلی الله علیه و آله و أفضل از آن حضرت نیست، پس واجب است كه هیچكس أفضل از نفس رسول خدای نباشد به حكم خداوند عزوجل.

مأمون عرض كرد: آیا نه چنان است كه خداوند تعالی ابناء را بلفظ جمع مذكور فرموده است و رسول خدا دو پسرش را خاصة بخواند و نساء را بلفظ جمع مذكور فرموده و رسول خدای دخترش را به تنهائی بخواند، پس از چه روی جایز نیست كه «أن یذكر الدعاء لنفسه لمن هو نفسه و یكون المراد نفسه فی الحقیقة دون غیره فلا یكون لأمیرالمؤمنین علیه السلام ما ذكرت من الفضل».

چون كلمه جمع را كه عبادت از أبنائنا و نسائنا باشد كه در آیه شریفه به دو نفر حسنین و یك نفر فاطمه علیهم السلام مقرر شد یعنی رسول خدا به این سه تن انحصار داد، چه می شود كه اینكه خدای فرمود: نفس خود را بخوان مراد همان نفس خود حضرت رسالت پناهی صلی الله علیه و آله باشد نه دیگری یعنی تو نیز حاضر شو و مباهله كن و با این صورت این فضیلتی را كه مذكور داشتی در حق أمیرالمؤمنین جاری نخواهد بود.

امام رضا علیه السلام فرمود: «لیس یصح ما ذكرت یا أمیرالمؤمنین و ذلك أن الداعی انما یكون داعیا لغیره كما أن الامر آمر لغیره و لا یصح أن یكون داعیا لنفسه فی الحقیقة كما لا یكون آمرا لها فی الحقیقة، و اذا لم یدع رسول الله صلی الله علیه و آله



[ صفحه 17]



رجلا فی المباهلة الا أمیرالمؤمنین علیه السلام، فقد ثبت انه نفسه التی عناها الله سبحانه فی كتابه و جعل حكم ذلك فی تنزیله.

ای أمیرالمؤمنین آنچه مذكور شد مقرون به صحت نمی تواند باشد، زیرا كسی كه دعوت كننده باشد دعوت كننده ی دیگری غیر از خودش خواهد بود چنانكه امر كننده دیگری را امر می نماید و صحیح نیست كه فی الحقیقه داعی نفس خودش باشد و خودش را دعوت و احضار نماید چنانكه امر كننده فی الحقیقه امر كننده به خویشتن نمی شاید باشد.

و چون رسول خدای صلی الله علیه و آله در زمان مباهله جز أمیرالمؤمنین علیه السلام مردی دیگر را نخواند و احضار نفرمود، پس ثابت شد كه أمیرالمؤمنین همان نفس پیغمبر است كه خدای تعالی در قرآن قصه فرموده و در تنزیل خود او را بمنزله نفس پیغمبر و حكم او قرار داده است «فقال المأمون: اذا ورد الجواب سقط السؤال» چون جواب صحیح وارد باشد سؤال ساقط می شود، یعنی بعد از جواب یصح السكوت عنه سؤالی باقی نمی ماند [1] .



[ صفحه 18]



أصل آیه شریفه مباهله این است: «فمن حاجك فیه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علی الكاذبین».

پس هر كس خصومت و مجادلت نماید با تو از مردم نصاری در باب عیسی و از ضلالت و جهالت خود بازگشت نگیرد و بر عقیدت خودش اصرار و استمرار داشته باشد از پس آنكه تو را بواسطه آیات بینات كه موجب علم یقین است علم حاصل باشد به اینكه عیسی بنده ی برگزیده و رسول یزدان تعالی است، پس با ایشان بگو: بیائید با عزم ثابت خود تا برای مباهله بخوانیم پسران خود را و پسران شما را یعنی ما پسران خود را بخوانیم و شما پسران خود را بخوانید و ما زنان خود را و شما زنان خود را و ما نزدیكان خود را كه از فرط نزدیكی و ارجمندی بمثابه نفس ما باشند، و شما بخوانید نزدیكان خود را كه بر همین وجه باشند یعنی هر یك از ما و شما نزدیكان خود را و اعزه و ملصق ترین ایشان را به قلب و دل به مباهله بخوانیم، پس لعنت كنیم بر كاذب خود پس بگردانیم لعنت خدای را بر دروغگویان یعنی نفرین كنیم بر أهل كذب تا حق از باطل جدا شود.

زمخشری كه از متعصبین علمای سنت و جماعت است در كشاف می گوید: چون ابناء و نساء در نهایت عجز و بیچارگی هستند و در امور خود مستبد نیستند از این روی صاحب ایشان بر ایشان مشفق تر از دیگران است تا به آنجا كه خویشتن را در مخاطره و انواع تعب می افكند و جان خود را سپر بلوی و محنت ایشان می گرداند بلكه هلاك خود را بر هلاكت ایشان برمی گزیند، از این روی رسول خدای صلی الله علیه و آله، علی و فاطمه و حسنین علیهم السلام را در این مقام تقدیم نمود تا این تقدیم به جهت ترقی باشد بر سبیل تدریج.



[ صفحه 19]



و غرض مباهله اگر چه روشن داشتن دروغ گوی از راست گوی است و این امری است مختص بمتخاصمین، أما مضموم داشتن پیغمبر اعزه أهل خود را برای آن است كه در دلالت نمودن بر ثقه و اعتماد به حضرت رسالت و نهایت یقین داشتن پیغمبر به صدق خود به واسطه آوردن اعزه أهل خود و پاره های جگر خود و محبوب ترین خلق خدای به خود برای مباهله و دلالت بر كمال وثوق آن حضرت بكذب خصم او با سایر اعزه و احبه و تعیین آن حضرت به هلاكت و استیصال ایشان بعد از اتمام ابتهال توكید و تشیدش بیشتر است، پس از این جهت فرمود: ما أحبه و أعزه خود را بخوانیم، و شما أعزه و أحبه خود را بخوانید.

راقم حروف گوید: مراتب فضل و وثوق و حد حقیقت و عقیدت و حفظ مراتب دین و ولایت و نگاهبانی شریعت مطهره و مالا یعلمه الا الله حضرت سیدالشهداء علیه السلام را می توان به یك اندازه باز دانست كه أعزه أهل و افلاذ كبد خود را با اینكه یقین بر شهادت و اسارت و هزار گونه رنج و بلیت ایشان داشت در صحرای بلاخیز نینوا در آورد و جملگی را حتی طفل شیر خواره خود را در میدان بلا در پیشگاه خدا به امر خود و دست خود فدا كرد و دین خود را و جد خود را نگاهبان شد و جمله را پیش از خود به معرض شهادت بفرستاد تا به درجات مصائب و اجر خود بیفزاید و بعد از خودش مبادا موانعی برای شهادت ایشان و مزید سعادت ایشان و استحكام كار دین ایشان فراهم آید.

بالجمله داستان مباهله در كتب أخبار و تواریخ مخصوصا ناسخ التواریخ بشرح و بسطی كامل مسطور است و از اینجا معلوم می شود كه در حضرت خدا و رسول خدا و تمامت آفریدگان هیچكس از آل كسا گرامی تر و أفضل نیست، چه اگر بودی یا بوجودی دیگر غیر از ایشان حاجتی می رفت البته پیغمبر انحصار نمی داد و شرف او را مجهول نمی خواست و پیشگاه خدای را از وی خالی نمی گذاشت و قدرش را در انظار مستور نمی ساخت.



[ صفحه 20]



و از اینجا معلوم می شود كه هر كس بر علی و فاطمه و حسنین ظلمی و آزاری و غصب حقی و مهجوریت از حقی روا دارد بر نفس مبارك پیغمبر وارد كرده است چه ایشان نفس پیغمبر و پاره های جگر پیغمبر و محبوب ترین خلق أولین و آخرین در حضرت خداوند داوراند و پیغمبر فرمود: «من آذانی فقد آذی الله» پس باید به یقین و صحیح بدانند كه آنانكه ایشان را آزار كرده اند خدای را آزار رسانیده اند نمی دانم برای محاربه با خدا چه اسلحه آماده كرده اند.

و نیز از این داستان می رسد كه رسول خدا صلی الله علیه و آله در حضرت یزدان تعالی نیز از این چند نفر گرامی تری در صفحه روی زمین نداشت و ناصر و یاوری از آنها با حقیقت تر و صدیق تر او را نبود و اگر بودی چه بایستی در میان مخاصمه دو كودك و یك زن را حاضر نمایند، زیرا كه هر كسی در زمان جنگ و استغاثه و روز سختی و خطر بزرگ در میان یاران و اعوان خود نظر می كند و تأمل و تفكر می نماید تا گزیدگان ایشان را كه یقین داشته باشد كه در مال و جان خود در حق او دریغ ندارند و هیچ شك و شبهتی در معیت و معاونت او یا كمال آبرومندی و قبول قول در حضور طرف برابر نداشته باشد انتخاب نماید.

پس معلوم شد كه در آن وقت در تمام گروه مسلمانان حضرت پیغمبر را در این دو ماده جز به این چند نفر اعتماد و وثوق حقیقی نبوده و در پیشگاه خدای تعالی از ایشان گرامی تر و مقرب تری نداشته است، چنانكه در آن شب هم كه هجرت فرمود علی علیه السلام را بجای خود خفتن داد، چه می دانست آن حضرت جان خود را بدون دریغ و ثقل خاطر برخی جان پیغمبر خدا می نماید و فوز خود را در آن و فیض خود را در حفظ روان پیغمبر می داند.

زمخشری و بیضاوی و فخر رازی و جمعی كثیر از علمای أهل سنت بهمین دلیل مباهله شهادت داده اند كه علی و فاطمه و فرزندان آن حضرت بعد از پیغمبر از تمامت أهل روی زمین بهترند، و مكشوف می شود كه حسنین فرزندان پیغمبر بوده اند چه خدای «أبناءنا» فرمود و علی علیه السلام اشرف از سایر انبیاء و تمام صحابه است، چه



[ صفحه 21]



خدای «أنفسنا» فرمود و نفس پیغمبر البته اشرف موجودات است.

و أبوبكر رازی گوید: این دلیل است بر اینكه حسنین پسران رسول خدای صلی الله علیه و آله هستند و ولد دختری شخص فرزند او است حقیقة، و أخبار از طریق مخالف و موافق بر این متظافر است از آن جمله است: «ابنای هذان ریحانتای من الدنیا، و ابنای هذان امامان قاما أو قعدا» چنانكه علی علیه السلام در جواب محمد بن الحنفیه در اوقات جنگ صفین فرمود: حسن و حسین پسران رسول خدا هستند.

راقم حروف گوید: از این خبر معلوم شد این چند نفر فرد كامل و اكمل موجودات و منتخب تمامت ممكنات و مختار همه می باشند، زیرا كه خود رسول مختار مختار ایزد داور است، و رسول خدای از جمله أبناء حسن و حسین و از جمله زنان محترمه مقدسه مانند ام سلمه رضی الله تعالی عنها و امثال آن داشت فاطمه ی زهراء سلام الله علیهم را و به جای نفس نفیس أحمدی كه نفوس موجودات بنفس مباركش بسته و باقی است علی صلوات الله علیهم را برگزید.

و بعلاوه شرط مباهله آن است كه غیر از بالغ نباشد و حسنین در آن زمان بلا شبهه بسن بلوغ نرسیده بودند أما منافاتی با كمال عقل ندارد و ایشان در حال مباهله كامل العقل بودند اگر چه بحد بلوغ و عقل كه حد تعلق احكام شرعیه است نرسیده بودند و این نیز شأن و شرفی علیحده است و ایشان را هیچوقت برحسب علم و دانش صغیر و كودك نتوان خواند، چنانكه حكایت حضرت سیدالشهداء با سلمان و حضرت جواد با مأمون یا حضرت عیسی بن مریم علیهم السلام و نبوت او در آن سن یا حضرت قائم آل محمد صلی الله علیهم و امامت آن حضرت در آن سن مشهور است تمام عقول و نفوس ریزه خوار سماط و گروگان بساط عقول و نفوس قدسیسه ایشان است «أنا نبی و آدم بین الماء و الطین».

و مع ذلك بقول بعضی از فضلاء جایز است كه خداوند قادر قدیر حكیم علیم برای أئمه هدی فوق عادت بفرماید و ایشان را به امری مخصوص گرداند كه جز ایشان در آن شریك نباشند، از آن جمله كمال عقل ایشان است برخلاف معتاد، و این یكی از مكارم خاصه الهیه نسبت به ایشان است، و از این آیه شریفه أعلی درجه



[ صفحه 22]



اتحاد و وداد رسول خدا با أمیرالمؤمنین و استمداد آن حضرت و كمال فضیلت و علو مرتبت آن حضرت بر تمام أنبیاء و أولیاء و أوصیا بعد از خاتم الأنبیاء صلوات الله علیهم مكشوف گردد.

چه خوب گفته اند:



و سماه رب العرش فی الذكر نفسه

فحسبك هذا القول ان كنت ذا خبر



نیشابوری از عظمای أهل سنت در تفسیر خود می نویسد: چون قرار بر مباهله افتاد و رسول خدای در مرطی اسود بیرون آمد و حسن علیه السلام بیامد و رسول خدای او را داخل آن كرد، پس ازآن حسین علیه السلام بیامد او را نیز در آن در آورد، و از آن پس فاطمه و بعد از آن علی علیهم السلام بیامدند و آن حضرت فرمود: «انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس أهل البیت و یطهركم تطهیرا».

و می گوید: این روایت چون روایت متفق علیهای میان مفسرین است و أهل حدیث نیز اتفاق دارند، و نیز نیشابوری می گوید: رسول خدای بیرون آمد و مرطی از موی سیاه بر تن مبارك داشت و آن حضرت حسین علیه السلام را در آغوش داشت و دست حسن بدست مبارك گرفته بود و فاطمه از عقب سر آن حضرت راه می سپرد و علی علیه السلام از عقب سر فاطمه می آمد و رسول خدای می فرمود: چون من دعا كنم شما آمین بگوئید.

و در معنی آیه می گوید: هر كسی از ما و از شما فرزندان و زنان خود را بخواند و خودش به نفس خودش و آن كس كه مانند نفس خود او است برای مباهله بیاورد و می گوید: اتیان او نفس خود را از قرینه ی ذكر نفس معلوم می شود و بر احضار كسانی كه عزیزتر از جان و نفس هستند دلالت می نماید، و اتیان كسی كه بمنزله نفس است از آن قرینه مكشوف می گردد كه انسان خودش را دعوت نمی كند.

و در اینجا ابتهال به معنی تباهل است مثل اختصام به معنی تخاصم، و معنی تباهل این است كه هر یكی بگوید: «بهلة الله علی الكاذب منا» یعنی لعنت خدای بر هر كدام از ما باد كه دروغگو هستیم، و گفته می شود، بهله الله أی لعنه الله



[ صفحه 23]



و أبعده من رحمته، و از این است ابهله اذا اهمله، و كسی است كه نتواند چیزی را از خود بگرداند پس چنان است كه مباهله كننده بگوید: اگر چنین باشد فوكلنی الله الی نفسی و فوضنی الی حولی و قوتی و خلانی من كلائه و حفظه، و در ترجمه اش از قدیم گفته اند:



ای خدا مگذار كار من به من

گر گذاری وای بر احوال من



و اصل معنی ابتهال این است بعد از آن در هر گونه دعائی كه در آن كوشش نمایند استعمال شده است اگر التعانی در آن نباشد، و در آیه شریفه همین معنی مراد است تا تكرار لازم نیاید أی ثم نجتهد فی الدعاء فنجعل اللعنة علی الكاذب بان نسئل الله ان یلعنه.

می گوید: در این آیه دلالت بر آن است كه حسن و حسین كه دو پسران دختر پیغمبرند صحیح است كه هر دو پسر پیغمبر باشند، چه رسول خدای صلی الله علیه و آله را میعاد بود كه پسرانش را بخواند، پس از آن حسنین را بیاورد، و تمسك مردم شیعی را قدیما و حدیثا به این آیه بود كه علی علیه السلام از سایر صحابه أفضل است، چه این آیه دلالت بر آن دارد كه نفس علی مثل نفس محمد است صلی الله علیه و آله الا فیما خصه الدلیل.

و می گوید: در شهر ری مردی بود كه او را محمود بن حسن حمصی می خواندند و متكلم اثنی عشریه بود و چنان می دانست كه علی از تمامت پیغمبران سوای محمد صلوات الله و سلامه علیه و آله و علیهم أفضل است، چه در این آیه می گفت: مراد بقول خدای «و أنفسنا» نفس محمد صلی الله علیه و آله نیست، زیرا كه انسان نفس خود را نمی خواند پس مراد غیر از خودش می باشد، و تمام مفسرین و محدثین و مؤرخین اجماع بر آن دارند كه این شخص دیگر علی علیه السلام است و چون این مطلب مسلم است پس نفس علی نفس محمد است و اجماع مدل بر این است كه محمد صلی الله علیه و آله أفضل از سایر پیغمبران است پس علی علیه السلام أفضل از آنان است.

و مؤكد این معنی این است كه به روایت موافق و مخالف متفقا رسول خدای صلی الله علیه و آله فرمود: «من أراد أن یری آدم فی علمه و نوحا فی طاعته و ابراهیم فی خلته و موسی



[ صفحه 24]



فی قربته و عیسی فی صفوته فلینظر الی علی بن أبی طالب» پس دلالت می كند این حدیث بر اینكه فراهم شده است در وجود مبارك أمیرالمؤمنین صفات حمیده ی كه هر یك در یكی از پیغمبران اولی العزم بوده است.

نیشابوری می گوید: از این مسئله جواب داده اند كه همین طور كه اجماع تمام مسلمانان بر آن است كه محمد صلی الله علیه و آله أفضل از سایر أنبیاء است همچنان اجماع ایشان بر آن منعقد است قبل از ظهور این انسان كه پیغمبر فاضل تر از كسی است كه پیغمبر نیست و علی علیه السلام پیغمبر نبوده است، پس دانسته می شود كه ظاهر آیه همانطور كه مخصوص است در حق محمد صلی الله علیه و آله همین طور در حق سایر أنبیاء اختصاص دارد یعنی چون علیه السلام پیغمبر نیست لاجرم سایر پیغمبران بر وی أفضل هستند.

و بعد از این بیان می گوید: و أما فضل أصحاب كساء: هیچ شكی در آن نمی رود كه آیه شریفه بر آن دلالت دارد و از این جهت مضموم فرموده است ایشان را به نفس خودش بلكه مقدم داشته است ایشان را در آنجا بر خودش، و هم در این آیه شریفه بر صحت نبوت محمد صلی الله علیه و آله دلالت است، چه اگر آن حضرت به صدق خود و نبوت خودش وثوق نداشت جرأت نمی فرمود كه اعزه و خواص و پاره های جگر خودش را در معرض ابتهال و مظنه ی استیصال در آورد.

راقم حروف گوید: عجب است از مثل فاضل متبحری چون صاحب تفسیر مشهور نیشابوری كه بعد از آن شرح و بیانی كه در معنی آیه مباهله نمود و آن فضیلتی كه از علی علیه السلام بلامدافع مذكور داشت و آن مقامات و فضایل و معجزاتی كه از آن حضرت می داند و مذكور و مسطور می دارد به این جواب قناعت می نماید، زیرا كه از هر شخصی بزرگ از أنبیاء و سایر طبقات ناس چون خواهند تمجیدی نمایند و مزیتی باز رسانند یكی از صفات بزرگ محمود او را كه در زمان خودش اختصاص و امتیازی بدو دارد مذكور می دارند چنانكه خداوند تعالی در حق رسول خدا می فرماید: «انك لعلی خلق عظیم. و ما أرسلناك الا رحمة للعالمین» و سایر أنبیاء را هر یك به صفتی ممدوح می شمارد مثل صبور و شكور و اواه و صالح و أمثال آن كه در نفس آن پیغمبر بر سایر



[ صفحه 25]



صفات او غلبه و اشرفیت داشته است.

رسول خدا صلی الله علیه و آله در آن حدیث شریف اسامی أنبیاء مرسل اولی العزم را كه اشرف سایر أنبیاء بوده اند و صاحب دین و كتاب و دیگر پیغمبران نگاهبان آئین و أحكام و خلفا و اوصیای ایشان هستند یاد می فرماید و آن وقت از هر یكی آن صفت و منزلتی را كه به آن پیغمبر اختصاص داشته و در امثال او نبوده و اگر بوده به آن درجه كمال و تمامیت نبوده و خاصه صاحب خودش بوده است مذكور می دارد.

بعد از آن می فرماید: تمام این صفات این پیغمبران بزرگ در وجود مبارك علی علیه السلام موجود است یعنی علی را آن نفس قوی و روح ایزدی است كه می تواند دارای صفات حمیده یك زمره از أنبیای مرسلین اولی العزم صاحب كتاب و دین باشد.

آن وقت به زحمت تمام در آیه شریفه افضلیت سایر أنبیا را مطلقا بر تمام غیر أنبیاء استدراك می نماید و علی علیه السلام را با آن دریاهای فضل و فضیلت و علم و منقبت و شرف و ابهت كه تمام خلق از اتیان یكی از اوصافض عاجزند و با آن معجزات و كرامات و وصایت و خلافت پیغمبر و آیات خاصه كه در حق آن حضرت وارد شده و با قرابت و مصاهرت پیغمبر و سبقت در اسلام و غیرها و غیرها كه لا یعلمها الا الله تعالی با سایر افراد ناس یكسان می شمارد هیچ جهتی جز غرض شخصی باعث آن نیست بلی غرض است كه موجب هزاران مرض است كه از آن جمله: و لهم أعین لا یبصرون بها و آذان لا یسمعون بها و قلوب لا یفقهون بها است.

رسول خدای صلی الله علیه و آله دراین كلمات و نمایش جامعیت أمیرالمؤمنین به تمام صفات حسنه ممتازه خاصه أنبیاء عظام علیهم السلام می رساند كه آن حضرت بر أنبیای مرسلین سابقین نیز أفضل است چنانكه خودشان خواستار شده اند كه شیعه آن حضرت باشند تا به أنبیای غیر مرسل چه رسد، آن وقت زحمتها می كشد تا مگر آن حضرت را با سایر مردم سابقین و لاحقین كه غالبا غیر از أهل اسلام و به صفت نفاق و شقاق و كفر و الحاد معروفند در یك سلك و یك صنف درآورد، خوشا بر این حال انصاف و عدل و مروت او!!.



[ صفحه 26]



پیغمبر می فرماید: علی نسبت به من چون هارون است نسبت به موسی، و علی از من است و من از علی هستم، و علی جان من است و چشم من است و دست من است و علی از هر دو پسرش بهتر است، و علی یدالله و جنب الله و عین الله الی آخر آن و خدای تعالی می فرماید: ولی خدا و بندگان خدا كسانی هستند كه در حالت ركوع بذل زكات می نمایند و كذلك و غیر ذلك، و تمام این عناوین برای این است كه بدانند علی بشر لكن كیف بشر قد تجلی ربه فیه، آن وقت این شخص مفسر متحمل تأویلات بعیده می شود تا برخلاف آنچه خدای و رسول فرموده به جای آورد و رضای مخالفین را بر سخط رب العالمین ترجیح دهد.

در تفسیر صافی از حضرت كاظم علیه السلام مروی است: «لم یدع أحد انه أدخله النبی صلی الله علیه و آله تحت الكساء عند مباهلة النصاری الا علی بن أبی طالب و فاطمة و الحسن و الحسین علیهم السلام» هیچكس ادعا نكرده است كه رسول خدا صلی الله علیه و آله او را در زیر كساء در آورده باشد هنگام مباهله نصاری مگر علی بن أبی طالب و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام، پس تأویل قول خداوند عزوجل «أبنائنا» حسن و حسین است و «نساءنا» فاطمه است و «أنفسنا» علی بن أبی طالب علیه السلام است.

در تفسیر برهان از عامر بن سعد از پدرش سعد مروی است كه گفت: از رسول خدای صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود: «لعلی ثلاث فلأن یكون لی واحدة منهن أحب الی من حمر النعم» برای سه چیز یعنی سه خصلت و منزلت است، راوی می گوید: اگر یكی از این سه با من بودی از تمام دنیا و مافیها برای من محبوب تر بود، شنیدم فرمود كه با علی علیه السلام می فرمود گاهی كه در یكی از غزواتی كه رسول خدای می رفت و علی را از جانب خود به خلیفتی بگذاشت.

علی علیه السلام عرض كرد: «یا رسول الله تخلفنی مع النساء و الصبیان» ای رسول خدا مرا با زنان و كودكان بجای می گذاری؟ رسول خدای فرمود: «أما ترضی أن تكون منی بمنزلة هارون من موسی الا أنه لا نبی بعدی» و نیز از آن حضرت شنیدم كه روز فتح خیبر فرمود: «لاعطین الرایة رجلا یحب الله و رسوله و یحبه الله و رسوله».



[ صفحه 27]



می گوید: چون این فرمایش را شنیدم همه گردنها كشیدیم تا مگر دارای این رایت شویم، و رسول خدای فرمود: بخوانید علی را برای من، پس علی علیه السلام بیامد و درد چشم داشت، رسول خدای آب دهان مبارك به چشم او بسود و رایت بدو بداد و خداوند تعالی فتح خیبر را بدست او نهاد.

و چون این آیه شریفه «ندع أبنائنا و أبناءكم» نازل شد رسول خدای علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را بخواند و عرض كرد: «اللهم هؤلاء أهلی» بار خدایا ایشان أهل من هستند، و از امام حسن علیه السلام مروی است: خداوند تعالی با محمد صلی الله علیه و آله فرمود در آن هنگام كه منكر او شدند كفره كتاب و با او احتجاج ورزیدند «فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبناءكم و نسائنا و نسائكم و أنفسنا و أنفسكم - الایة» «فأخرج رسول الله صلی الله علیه و آله من الأنفس معه أبی و من البنین أنا و أخی و من النساء فاطمة أمی من الناس جمیعا فنحن أهله و لحمه و دمه و نفسه و نحن منه و هو منا».

رسول خدای به امر خدا از میان تمامت نفوس كه با آن حضرت بود پدرم را بیرون آورد، و از تمام پسران من و برادرم حسین را، و از تمامت زنان فاطمه مادرم را بیرون آورد، و از تمامت مردم جهان ما چند نفر را برای مباهله بیرون آورد، پس مائیم أهل پیغمبر و گوشت و خون و نفس و جان پیغمبر و ما از پیغمبریم و پیغمبر از ما است.

و چون كار نصارای نجران بمصالحه پیوست جبرئیل علیه السلام به آن حضرت نازل گشت و عرض كرد:ای محمد خداوندت سلام می رساند و با تو می فرماید: قسم به عزت و جلال و رفعت مكان خودم اگر مباهله می جستی با كسانی كه در زیر این كساء هستند با أهل آسمانها و زمین «تساقطت السماء كسفا متهافتة و لتقطعت الأرضون بر اسائخة فلم یستقر علیها بعد ذلك» هر آینه ستارگان آسمان فرو می ریخت و زمین أهل خود را فرو می برد و از آن پس هیچ ذی روحی بر روی آن استقرار نمی گرفت، پیغمبر صلی الله علیه و آله دستهای مبارك را چنان بلند كرد كه سفیدی زیر بغل مباركش نمایان شد پس از آن فرمود: «و علی من ظلمكم حقكم و بخس الأجر الذی افترضه فیكم علیهم بهلة الله



[ صفحه 28]



تتابع الی یوم القیامة» و بر آن كسی كه ظلم نماید حق شما را و كاسته و باطل نماید آن اجری كه در حق شما فرض و واجب است بر چنین كسان باد لعنت جاوید خداوند متواترا الی یوم القیامة.

بالجمله أخباری كه از علمای عامه و خاصه در این آیه شریفه و این حدیث شریف كه صحیح حسن غریب من هذا الوجه شمرده اند و مخالف و مؤالف بر آن اتفاق و بر صحتش تصدیق دارند در متون كتب چندان ثبت و ضبط است كه اگر جمع شود كتابی مبسوط گردد، و از این بعد در مناظرات حضرت رضا علیه السلام در مجالس مخالفان در مجلس مأمون مذكور می آید تا حقیقت امر بر آنانكه عالم و بصیر هستند مكشوف شود.


[1] در آيه شريفه «أبناءنا» و «نساءنا» و «أنفسنا» كلمه ي ابناء و نساء و أنفس بضمير متكلم مع الغير اضافه شده، و آن كسي كه با رسول اكرم متحد و هم پيمان بود و هميشه ملازم رسول خدا بود تنها علي بن أبي طالب بود و تنها او بود كه خداوند او را با رسول خودش همتا مي دانست، و لذا موقعي كه رسول خدا براي مباهله حاضر شد تنها علي را با خود آورد تا عنوان ضمير متكلم مع الغير محقق شود، و مفهوم «أنفسنا» يعني «خود ما» روشن گردد.

در اين ضمن چون رسول خدا از صلب خودش پسراني نداشت قهرا پسران علي را كه دختر زاده ي او بودند به همراه آورد تا عنوان «پسران ما» به اعتبار پسران علي محقق شود و از اين جهت كه در ميان زنان آن سرور كسي نبود كه نزد خدا آبروئي داشته باشد، البته چنان آبروئي كه به خاطر دعاي او خداوند عذاب قطعي خود را بر نصاراي نجران و نمايندگانشان نازل فرمايد، قهرا زن علي را كه دختر خود آن سرور بود به همراه آورد تا عنوان «زنان ما» به اعتبار متحد و همتايش علي مصداق يابد.

خلاصه پايه ي سخن بر كلمه ي «نا» ضمير متكلم مع الغير است كه تنها رسول خدا و علي را شامل شده و بقيه ي عناوين از پسران و زنان بعد از شناختن «نا» كه مضاف اليه است خود بخود روشن و معلوم خواهد گشت، و از همين جا معلوم مي شود كه چرا علي همتا و هم سنگ رسول خدا است، و چرا پسران علي در حكم پسران رسول خدايند و چرا حرمت حضرت زهرا بالاتر از زنان رسول خدا است.